سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
محبّت به زنان، از اخلاق پیامبران ـ درودهای خداوند بر آنان باد ـ است . [امام صادق علیه السلام]


تو پیاده رو راه میرم و غرق در افکار خودم هستم، سرم پایینه و حواسم به اطرافم نیست که صدای عابری رشته افکارم رو پاره میکنه. حتی از یادآوری حرفش هم حالم بهم میخوره.
آهان، یادم نبود اینجا خیابونه و من یه دخترم. باید حواسم باشه که کسی بهم تنه نزنه، جلوی چادرم باز نشه، افکارم خیلی در خوشی فرو نره که مبادا این افکار لبخندی رو به لبم بنشونه و دل عابری بلرزه. پس فکر کردن، لبخند زدن و کلیه اقداماتی از این قبیل ممنوع تا وقتی که به جای امنی برسم. پس راستای بینی محترم رو می گیرم و قدم هام رو دوتا یکی می کنم و به سرعت خودم رو از هیاهوی خیابون ها به کانون گرم خونه می رسونم و فارغ از همه دغدغه های بیرون احساس آرامش می کنم.

دنبال سرگرمیم، یه سرگرمی که من رو از خونه بیرون نکشونه، شاید میخوام آرامشم حفظ بشه. نت اولین گزینه ای است که تو ذهنم جرقه میزنه و...
احساس آرامش میکنم چون اینجا خیابون نیست، این بار غرق در دنیای خودم مشغول وب گردی میشم و گه گاه برای تنوع توییت می کنم و شاید هم چت و شرکت در بحثی در شبکه های اجتماعی. به این دنیا عادت کرده ام، انگار تمام متعلقات شخصیم در وب برایم حکم سنگ صبور رو پیدا کرده اند و شاید وسیله ای برای فرار از روزمره گی ها. دنیای مجازی بزرگتر از اون هست که تنها بمونی، دوستان زیادی پیدا می کنی که شاید هویت خیلی از اون ها نامعلوم یا مبهم باشه.
برای دوستان وبلاگی ام کامنت میذارم و گهگداری ریپلای یا شاید هم دایرکتی در توییتر و شبکه های اجتماعی وابستگی ام را به این دنیا بیشتر می کنه. با خوانندگان وبلاگم هم ارتباط برقرار می کنم و خلاصه غرق در این دنیا میشم با آرامش خاطر اینکه در محیط امن خانه ام.

خیلی از حضورم در این دنیا نگذشته که :
- من فلانی و اهل فلان جا (با کمی اطلاعات دیگه) هستم، از شما خوشم اومده و میخوام که با هم بیشتر آشنا بشیم!...
- در فلان جا دیدم که همشهری هستیم و ایمیل رو هم از همون جا برداشتم دلم میخواد ببینمت!...
- میشه تا پایان تحصیلم با هم باشیم؟!...
و موارد این چنینی که البته اینها بهترین و آبرومندانه ترین هاشون هست!
...

باهاش اینترتی آشنا شدم و چند باری هم برای جواب سوالم باهاش چت کردم امروز هم به عادت همیشه وقتی آن میشم سلامی می کنه، احساس می کنم امروز کمی با گذشته فرق کرده، عباراتی به کار میبره که سابقه نداشته، سعی می کنم به روی خودم نیارم بلکه خودش از رو بره ...
با خودم فکر می کنم چرا لحن صحبتش تغییر کرده؟! خودم رو برانداز می کنم و عباراتی رو که به کار برده ام. نه! اشتباهی در کار نیست مثل همیشه صحبت کردم، پس چرا امروز این طوری حرف میزنه؟! آهان! شاید چون من یه دخترم!

حالا من میمونم و دنیای مجازی که انگار آرامشم را اندکی به مخاطره انداخته است. با خودم فکر می کنم چرا؟! میگم ما دخترها با خودمون چه کردیم که هرکی از راه میرسه فکر میکنه با یه عزیزم گفتن و قربونت برم دل از کف میدیدم؟! آیا اصلا همه مشکل از ماست؟!
چرا آزادی و آرامش فکری من همیشه باید به خاطر ارضای نیاز یک جنس قوی به مخاطره بیفتد؟! همه این ها به خاطر اینکه من یه دخترم از جنس لطیف؟!
با شما هستم جناب! کمی فکر کن! تو آزادی و از آزادی خودت لذت میبری. میشه ازت خواهش کنم تو لذت خودت از من مایه نذاری و اجازه بدی من هم در آرامش خیال از زندگی خودم لذت ببرم.

پ.ن : گمونم نکنم نیازی باشه عذرخواهی کنم و بگم روی صحبتم با همه نبود...


تسنیم | جمعه 88 اردیبهشت 25 | 10:47 عصر | نظرات []