سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
بترسید بترسید که خدا چنان پرده بر بنده گستریده که گویى او را آمرزیده . [نهج البلاغه]


سلام
وقتی میگی تولد شاید اولین چیزی که به ذهن برسه صدای گریهْ یه قدم نورسیده باشه. راستش خودم هم وقتی این عنوان رو انتخاب کردم، همین تصویر به ذهنم رسید. ولی واقعا منظورم این بعد از معنای تولد نیست. تولد می تونه معانی دیگه ای هم داشته باشه؛ مثلا ممکنه یه آدم، اول، وسط یا اواخر زندگیش متولد بشه. آخ که این تولد چه کیفی داره! فقط حیف که ممکنه یه کم دیر متولد بشی، یعنی خیلی زود بهت بگن: آقا! وقت تمومه، بفرمایید. اون موقع تو می مونی و یه دنیا حسرت که چرا دیر جنبیدی، چرا دیر متولد شدی ...

البته تولد فقط شامل آدم ها یا به طور کلی جانداران هم نیست حالا به هر معنایی که بخوای حساب کنی؛ یه جنبش، یه ایده، یه آرمان هم می تونه متولد بشه.

به نظر من تولد شروع یه تکراره. مثل اینکه آدما متولد میشن، بعد بزرگ میشن و دوباره تولد. یا اینکه آرمان ها به وجود می آیند، گاهی باعث تحرکات بزرگ میشن و خودشون هم بارور میشن و... ولی بعضی وقتا هم کوچیک باقی می مونن. ولی در نهایت همه آرمان ها به تاریخ می پیوندند؛ بعضیاشون توی تاریخ یه جایگاه خاص پیدا می کنن، بعضیام تو تاریخ دفن میشن و نهایتا آرمان ها دوباره متولد میشن. شاید شبیه قبلی ها ولی در ذهن آدمای جدید، شایدم کاملا جدید ...
خلاصه همه این حرفا بهانه ای بود برای شروع یه تکرار. یعنی شروع یه وبلاگ. نمیخوام بگم هدفم از این شروع چیه؟! چون فکر می کنم یه کم از ظواهر امر بشه تشخیص داد حرفم چیه؟! بقیشم ترجیح میدم به مرور و در قالب پستا بیان کنم البته اگه باهام همراه باشید و دستم رو بگیرید. فقط بگم که اینجا ممکنه از هر دری حرف بزنم، نمی خوام خودم در هیچ حصاری محصور کنم. در واقع میخوام افکارم رو رها کنم ...
امروز رو برای شروع انتخاب کردم؛ چون امروز هم برای من شروع یه تکراره. آخه امروز روز تولدمه. روزی که من هم شروع کردم به زندگی تا وارد چرخه تکرار بشم...
البته یه کمی دیر جنبیدم می خواستم راس ساعتی که متولد شدم این مطلب رو پست کنم که نشد یعنی ساعت 10روز 28 مهر . 21 سال پیش در این لحظه من هم به جمع تکرارها پیوستم...



تسنیم | یکشنبه 86 مهر 29 | 1:29 صبح | نظرات []
<   <<   6   7   8   9