سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
بنده گناه می کند، پس دانشی را که پیشتر می دانسته، از یاد می برد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


مثل دفعه های قبل سفیدی برف غافلگیرم کرد؛ با هزار زحمت و با وجود همه ی نصیحت های آقای پدر از خونه زدم بیرون. اصلا فکر نمی کردم اینقدر قضیه جدی باشه؛ برف و باد یا به قولی بوران . به زحمت خودم رو به سر کوچه رسوندم ، امکان پیاده رفتن که اصلا وجود نداشت. نمی تونستم جلو رو بینم بالاخره اتوبوس اومد و سوار شدم. اتوبوس به حرکت لاک پشتی جلو می رفت و خیابونا پر بود از ماشینایی که تو برف گیر کرده بودند.
فکر می کنم بالاخره تونستم اون جامعه آرمانی رو که همیشه آرزوی دیدنش رو داشتم ببینم؛ راننده اتوبوس قدم به قدم ماشین رو نگه می داشت و مردم رو سوار می کرد، بعضی وقتا هم پنجره اش رو باز می کرد و سرنشینای ماشین های گیر افتاده رو به سوار شدن دعوت می کرد و بعدم با حوصله صبر می کرد تا اونا ماشین رو قفل کنن و بیان. حتی میله وسط اتوبوس هم نتونست بین آدما
فاصله بندازه و مانع این بشه که مردم مهربانانه به هم تذکر بدن که:" آروم برو!مواظب باش زمین نخوری!" اولین بار بود وقتی می خواستم از خیابون رد بشم ،اونم با این خیابون پوشیده از برف، ماشینا خیلی آروم می ایستادند و با حوصله عبور مورچه ای من و دیگران رو به نظاره می نشستند. وقتی یکی می خورد زمین درد رو تو چهره تک تک عابرا احساس می کردی. امروز همه انگار مهربونتر شده بودن.
 وارد حرم که شدم یه لحظه جا خوردم؛حیاط یه پارچه سفید بود همه درا بسته و حتی یه دونه آدم هم نبود، یه لحظه شک کردم نکنه حرم رو تعطیل کردن
!! ولی وقتی سر وکله دو سه نفر پیدا شد جرات کردم جلوتر برم وقتی یکی در رو باز کرد و رفت تو، فهمیدم قضیه از چه قراره! موبایلم راه به راه زنگ می زد و حرفها حکایت از این داشت که آقای پدر به شدت از دستم عصبانیه، اونم وقتی که تلویزیون داره حیاط حرم رو نشون میده!! زنگ زدم آموزشگاه:" کلاس تشکیل نمیشه" وا رفتم، این همه راه رو اومده بودم برای هیچ...بازم صدای زنگ بود و sms بالاخره با کلی فیلم بازی کردن اهل خونه آقای پدر آروم تر شد و بنا شد برگردم خونه. برف همچنان به قوت خودش باقی بود باد هم حرکت رو سخت تر می کرد. خبری از ماشین نبود مردم توی ایستگاه منتظر بودند. وای خدای من! چقدر مردم امروز دوست داشتنی شدن؛ انگار سفیدی برف اونها رو هم سفید کرده. اکثر ماشین های عبوری ظرفیت تکمیل اند و اونایی هم که می تونند می ایستند برای به مقصد رسوندن یه هم مسیر.
 نگاهای مهربون مردم قدمهای تو رو دنبال می کنه؛ با هر قدمت انگار دلش هری می ریخت پایین، نکنه تو زمین بخوری
! اولین بارم بود که یه روز برفی رو تجربه می کردم؛ آخه آقای پدر روزای برفی قوانین منع آمد وشد اتخاذ می کنند!! بیرون رفتن فقط با آژانس! که خب این مساویه با بیرون نرفتن، چون هیچ آژانسی تو این روزا کار نمی کنه، شاید آژانس رو برای روزای برفی نساختن!!‌...حالا این بیرون رفتن من شبیه یه معجزه بود،اونم با این اوضاع. من، تو این ده سالی که تو قم بودم همچین اوضایی رو ندیده بودم .به هر بدبختی بود رسیدم خونه. سه شنبه امتحان داشتم ! ولی آقای پدر هر چی گشته بود نتونسته بود کسی رو برای پارو کردن برف ها پیدا کنه و به ناچار اهل خونه بسیج شدن؛ خب ، یه پارو که بیشتر نبود ! مجبور به نو آوری شدیم:خاک انداز ، در قابلمه ، سینی و... در تمام طول برف روبی به یه جمله فکر می کردم :"هر که بامش بیش برفش بیشتر" شاید به خاطر همینه که همیشه از خونه بزرگ بدم می اومده...

پ.ن.1: مثلا الان ایام امتحاناته و من سرم شلوغه!! چند بار خواستم پست جدید بذارم، ولی نشد تا امروز ؛آخه می دونی چند ساعت پیش فهمیدم دانشگاه امتحان فردا رو کنسل کرده ! نگو خوش به حالم ! چون با وجود اینکه هیچی درس نخونده بودم دلم می خواست زودتر از شر این امتحان خلاص بشم...

پ.ن.2: راستی ممنون از همه کسایی برای پست قبلیم کامنت گذاشتن و خصوصی یا عمومی دلداریم دادن یا راهنماییم کردن... خدا بزرگه!...

پس.ن : میگم کاش هر روز برفی باشه!آخه امروز(سه شنبه)رفتم بیرون، چشمتون روز بد نبینه! خلق الله گوشه خیابون و دریغ از یه ترمز. اونم توی این لیز بازار خیابونا. امروز هر کی پولش بیش، ترمز بیش نصیبش می شد. عجب حکایتیه! بعد از دیدن جامعه آرمانیه یه روز برفی این صحنه ها بدجوری تو چشم میزنه....



تسنیم | دوشنبه 86 دی 17 | 10:47 عصر | نظرات []