سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
[ و فرمود : ] بزرگتر توانگرى نومیدى است از آنچه در دست مردم است . [نهج البلاغه]


صدای تلاوت آخرین آیات قرآن می آید، "قل اعوذ بالرب الناس ملک ... "سر به دیوار گذاشته، نمی دانم چرا، شانه هایش می لرزد.
سلام رمضان،
ولی نه! انگار دارند ربنای وداع را می خوانند. همه چیز از جلوی چشمانم به سرعت می گذرد؛ همین دیروز بود که گفتند: خدا دعوتمان کرده، دعوت به ضیافت، آن هم ضیافت رمضان. با خودم گفتم چند روز دیرتر بروم که بساط ضیافت را جمع نمی کنند؟! با خودم قرار گذاشتم از روزهای اول بگذرم و بعدش... پس چرا گذشت روزها را احساس نکردم؟! یعنی بازهم در دام روزمرگی گیر گردم...
درمانده ام،
حتی نمی توانم مانند او سر به دیوار بکوبم. خدایا چه شده است؟! یعنی مرا به حال خودم وا گذاشتی؟! من که گفته بودم بدبخت می شوم، اگر از من رو بگردانی. مگر قرار نشد مرا هم ببری ؛ حتی اگر مقاومت کردم، اگر به محبوب های دنیایی ام چسبیدم و نخواستم رهایشان کنم. می دانستم اگر این رمضان نیز مانند رمضان های گذشته بگذرد، شاید دیگر فرصتی نیابم...
رمضان رفت،
خدایا چه کنم اگر تا سال بعد تن به خاک سپرده باشم؟! چه بگویم به فرشتگان پرسشگرت در شب اول قبر؟! چه استدلالی برایشان بیاورم که دلشان به حالم بسوزد؟! بگویم چرا در برابرت سر فرود نیاوردم، در حالی که همه چیزم از تو بود؟ سکوت کنم، نه! ولی آنجا سکوت ارزشی ندارد، باید جوابشان را داد.
مستاصلم، نمی توانم روزهای گذشته را دوباره بسازم . باز هم فرصت را از دست دادم ، شاید آخرین فرصتم را ....

نمی دانم چرا چهره ها اینقدر نورانی شده ؛ همه لبخند می زنند ، انگار با لبخندشان مرا می سوزانند. انگار زیر لب می گویند: ما رفتیم، خداحافظ، تو نمی آیی؟! و بعد سرهایشان را به نشانه تاسف تکان می دهند... همه منتظرند، منتظر تا هلال ماه شوال را ببینند. دلم می خواهد التماسشان کنم ، قسمشان بدهم که وانمود کنند ماه را ندیدند، شاید بتوانم از این آخرین لحظات استفاده کنم. ولی نه انگار اصلا کسی مرا نمی بیند.
می گوید: "من الجنة والناس" قرآن را می بندد، سرش را بالا می آورد، لبخند می زند و می گوید: "عیدت مبارک"
پاهایم سست می شود، می نشینم. فقط موج آدم ها را احساس می کنم که از کنارم می گذرند و در صفوف نماز در کنار یکدیگر یک صدا فریاد می زنند: "الله اکبر... ولله الحمد... الحمدلله علی ما هدینا و له الشکر علی ما اولینا…" صدایشان به آسمان ها می رود. از شنیدن صدایشان مو به تنم سیخ می شود .سر به خاک می گذارم، یاد قسمتی از دعای کمیل می افتم "یا رب ارحم ضعف بدنی، و رقة جلدی، ودقة عظمی ..."
یکی بلند می گوید :" قنوت"، پس چرا من در سجده ام ...

پ.ن.1: صدشکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...
پ.ن.2: عید همگی مبارک...


تسنیم | یکشنبه 88 شهریور 29 | 3:27 صبح | نظرات []