سلام
مشغول وبگردی بودم اونم وسط یه عالمه نوشته که شاید بعضی هاش داشت خاک می خورد، یه دفعه دلم هوای نوشتن کرد؛ حرفی برای گفتن نداشتم ولی...
حتی وقتی یاد اذیت کردنهای پارسی بلاگ موقع پست مطلب هم افتادم، دلم نخواست بی خیال نوشتن بشم(مثل خیلی دفعات دیگه!)، حتی یاد کامنت مطلب پایینی هم افتادم، ولی بازم دلم خواست بنویسم. اصلا شاید به خاطر همین کامنت پایینی بوده که چند روزه تو فکرم؛ اصلا مهم نیست که کی این کامنت رو گذاشته یا حتی مهم نیست که منظورم رو هم اشتباه گرفته، مهم اینه که این حرف رو زده حتی مهم هم نیست که جراتش رو پنهان کرده ورای اسمش(......................) اصلا به جملات بعدیش هم کاری ندارم، فقط جمله اولشه که ذهنم رو مشغول کرده "همچین تحفه ای نیستی که..." که چی؟! حتی مهم نیست که اون دنباله حرفش نوشته، که... ولی من چند روزه دارم به که های مختلفی که میشه توی این سه نقطه گذاشت فکر می کنم، تا حالا یه دنیا جمله به جاش گذاشتم با یه علامت سوال(؟) و بعد خودم گفتم راست میگه: من همچین تحفه ای نیستم که...
حتی بازم تفکرات آرمانیم گل کرده و به این هم فکر کردم؛ کاش هر کسی که من رو میشناسه بهم بگه تا حالا چند بار این جمله رو در موردم گفته، بعد بشینه و صادقانه که ها رو برام بشمره، حتی به اینم فکر کردم که ممکنه بعضی که هایی که میگه خیلی ناراحتم کنه، اونقدر که حتی یواشکی گریه هم بکنم، ولی مهم نیست... حتی به این هم فکر کردم که تا حالا پشت سر چند نفر این جمله رو تکرار کردم، بازم فکر کردم چرا این حرف رو زدم و دوباره فکر کردم کاش نمی زدم چون من همچین تحفه ای نیستم که بخوام از تحفه بودن بقیه ایراد بگیرم! و آخرشم به این نتیجه رسیدم که ...
راستش آخر همه این حتی ها بازم به هیچ نتیجه ای نرسیدم! فقط اینکه من همچین تحفه ای نیستم که...
پ.ن: گفتم برام مهم نیست چه کسی این کامنت رو گذاشته، ولی بیشتر که فکر می کنم می بینم بدم نمیاد آدرس وبلاگ یا حتی یه ID از خودش به جا میذاشت، بدم نمیاد اگه دوباره این ورا اومدی ، اگه دلت خواست ، اگه... از آدمایی که بی محابا حرفشون رو میزنند خوشم میاد و بدم نمیاد باهاشون دوست باشم چون خیلی وقتا همین حرفای بی محاباشون باعث شده از لاک خودم بیام بیرون و ...