سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
بدترینِ برادران، کسی است که به هنگام آسایش [با دوست خود] رفت و آمد می کند و به هنگام سختی و بلا [از او] می بُرد . [امام علی علیه السلام]


زندگی پر از اتفاقات کوچیک و بزرگه، که ما هر روز اون ها رو تجربه می کنیم، این اتفاقات ممکنه خوشایند باشند یا ناخوشایند ...
این روزا مثل خیلی روزای دیگه برای آدم های دیگه، روزای منم همراه شده با چند تا اتفاق ...

پ.ن: دوست عزیز! شاید حق با شما باشه! و به همین دلیل (که شاید حق با شما باشه) حذفشون کردم.
هرچند دلم نمیخواد تو دنیای مجازی خودم رو ت قید و بندهای دنیای واقعی بذارم که هیچ اعتقادی بهشون ندارم ولی مجبورم که بپذیرمشون!

کاش یکی هم شرایط امروز من رو درک می کرد، فقط کمی ... کاش ...



تسنیم | یکشنبه 87 آذر 24 | 11:48 صبح | نظرات []

حدودا نیم ساعت دیگه وبلاگم یکساله میشه، مثل خودم! البته این یه سالگی برای من یه کم فرق می کنه، نیم ساعت دیگه متغیر حلقه زندگیم ++ میشه!! 22ساله میشم و روز شمار 23 سالگی شروع میشه ...
داری سن خودت رو حساب می کنی؟! میدونم باورت نمیشه اینقدر زود بگذره. تازه الان حالت خوب قضیه است، چون با حساب سرانگشتی می رسی به جوونی. امان از وقتی که با این حساب برسی به جایی که بگی یادش بخیر جوونی!!

روزا میگذره و من هم باهاش همراه میشم و نمی دونم آخر این راه به کجا می رسه. گاهی اوقات تو ذهنم چند سال دیگه رو مجسم می کنم که دارم یه فرم مشخصات پر میکنم؛
 نام: ...              نام خانوادگی : ...              ش.ش: ... (تا اینجا به دلیل مسائل امنیتی پر نمی شود!)
محل تولد: تهران    ت.ت : 28/7/65                   نام پدر: محمد                 تحصیلات: ...
شغل: ...            آدرس محل کار: ...   
وضعیت تاهل: ...   مشخصات همسر: ...            تعداد فرزند: ...
آدرس محل سکونت: ... 
و شاید هزار تا فیلد دیگه که الان نمی دونم باید جلوش چی بنویسم. شاید چند سال بعد به جای دیپلم بنویسم لیسانس، چون اون موقع دیگه قطعا لیسانس رو گرفتم (البته امیدوارم!)، البته یه حالت بهتری هم هست؛ اینکه با دلخوری بنویسم لیسانس(!) چون اون موقع دانشجوی فوق لیسانسم و از قدیم هم گفتن آرزو بر جوانان عیب نیست! برای شغل چهار حالت بیشتر وجود نداره؛ دانشجو، - (یعنی خط تیره!)، خانه دار(!) یا یه شغل. با این اوصاف آدرس محل کار هم دوحالت داره، یه خط تیره یا آدرس یه محل کار! وضعیت تاهل:... معمولا به این که میرسم ذهنم زوم میشه روش! راستش رو بگم ازش می ترسم، انگار تمام مشکلات بشر بر سر همین یه کلمه است. مرز بین تجرد و تاهل ،برای یه دختر، فقط و فقط یه کلمه سه حرفیه، جالبه و البته خیلی هم عجیب! سرنوشت بیش از نیمی از عمرت رو با یه کلمه تعیین می کنی. همیشه فکر می کنم اگه یه روزی این کلمه رو به زبون بیارم، قطعا گریه امونم نمیده، دختر بودن رو با تمام مشکلاتش دوست دارم ...
بگذریم ...
آدرس محل سکونت هم بستگی مستقیم داره به فیلد وضعیت تاهل! چون اگه هنوز پشت همین سیستم باشم که بعید می دونم از حیث محل سکونت تغییری حاصل شده باشه، الان بیشتر از یک ساله که این خونه رو برای فروش گذاشتیم، ولی خبری نیست. البته یه دفعه تا مرز قولنامه رفت، ولی به علت رشد یک روزه قیمتها قبل از اینکه کار از کار بگذره منصرف شدیم تا مجبور نشیم بقیه عمر رو تو کوچه بگذرونیم! از من میشنوید هیچ وقت خونه بالای 100 متر نخرید چون همه جوره مصیبته.
هیچ وقت موفق نشدم تکمیل این تجسم ذهنی رو به آخر برسونم. به قول کتاب های بینش (که البته جدیدا به دین و زندگی تغییر نام داده) انسان تو دایره زمان محصوره! ...

پ.ن.1: شاید به زودی یه اتفاقایی بیفته، اگه دلتون خواست میتونید دعا کنید که بشه ، اگرم نه ...
پ.ن.2: خبری شد، خبرتون می کنم!!
پ.ن.3: می دونی چی میشه که احساسات آدم جریحه دار میشه و بعد تصمیم میگیره که معتاد بشه ؟!! وقتی چند روز وقت صرف کنی و زحمت بکشی تا یه قالب طراحی کنی و همچنین یه مثلا لوگو، اون وقت یه کی بهت بگه این رو فلانی واست طراحی کرده!! آخه شبیه قالب اونه!!(حالا انگار تو دنیا فقط یه قالبه که مثلا لینکاش آیکون داره!)



تسنیم | یکشنبه 87 مهر 28 | 10:15 عصر | نظرات []

وقتی بچه تر بودم شبای قدر با اهالی خونه می رفتیم مسجد محلمون، همیشه هم وسط جوشن کبیر خوابم می برد و آخر مراسم تو بغل بابام می اومدم خونه. البته بعضی وقتا وسط راه بیدار می شدم، ولی به روی خودم نمی آوردم! شاید نمی خواستم لذت یه آغوش گرم رو تو سرمای سحر از دست بدم!
همیشه  روزای ماه رمضون که می گذشت دلم گرم بود به شب قدر. ولی امسال اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. شاید بتونم بگم این فراموشی به خاطر مشغله ای بوده که تو این مدت داشتم؛ به خاطر پروژه ای که دستمه و الان چند روزی از موعدش گذشته یا شایدم به خاطر این که روزها خونه نیستم و بعدشم که میام خیلی خسته ام یا ...
همه اینا بهونه های خوبیه برای رهایی از عذاب وجدانی که گریبانگیرم شده. ولی جواب خوبی نیست برای قرآنی که این رمضان غبار روش پاک نشد، بهونه خوبی نیست برای رمضانی که  با بقیه ماه ها هیچ فرقی نکرد، بهونه خوبی نیست برای خدایی که تو لحظه لحظه زندگیم حضورش رو حس کردم و تو ماه مهمونیش حتی یک شب هم دعوتش رو اجابت نکردم...
امشب شب قدره، آخرین شب قدر! می دونی از چی می ترسم؟! می ترسم تا رمضان بعدی زنده نمونم، می ترسم سال دیگه شبای قدر هم شرمنده قرآن و مفاتیحم بمونم، می ترسم سال دیگه، غبار روی مفاتیحم هم باقی بمونه، حتی تو شب قدر، اصلا می ترسم از امسال به بعد غبار دلم تا ابد پابرجا بمونه...

دعام کنید، من هم، همه دوستانم رو دعا می کنم و به دعای اونا دلخوشم...

پ.نوشت: یه پیشنهادی هم برای دوستای قمی، البته می دونم الان دیگه خیلی دیره ولی گفتم شاید امشب کسی این مطلب رو بخونه. امسال مراسم احیای آقای پناهیان تو گلزار-مجتمع امام خمینی برگزار میشه. توصیه می کنم یه بار مناجات های قشنگش رو تجربه کنید، گمونم معنی واقعی جوشن کبیر رو تو فراز به فراز دعا حس بکنید. من که تا حالا مشابه مناجات هاش رو جایی ندیدم...



تسنیم | سه شنبه 87 مهر 2 | 9:29 عصر | نظرات []