سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 پارسی بلاگ RSS پست الکترونیکی درباره من صفحه اصلی
در قرآن است خبر آنچه پیش از شما بود ، و خبر آنچه پس از شماست ، و حکم آنکه چگونه بایدتان زندگى نمود . [نهج البلاغه]


همه ما آدما برای خودمون یه سری رویا داریم؛ نمی دونم باید اسمش رو گذاشت رویا یا آرزو. همین الان توی فرهنگ لغت دنبال معنی رویا و آرزو گشتم؛ رویا یعنی خیال خوش و آرزو یعنی خواسته های شخصی. راستش الان یه کمی گیج شدم که منظورم از این نوشته رویا بود یا آرزو! من می نویسم، تو بگو اسمش آرزوست یا رویا!! البته شاید خودم آخر این نوشته فهمیدم (یعنی متوجه شدم) منظورم کدوم یکی از این دو کلمه بوده!
ما آدما یه چیزایی تو ذهنمون هست که دلمون میخواد اتفاق بیفته. فکر می کنیم اگر اتفاق بیفته، ما خوشبخت ترین آدم های روی زمینیم. همش میگیم:خدایا واسه تو که کاری نداره، اگه من رو به خواستم برسونی، چیزی از خداییت کم میشه؟! بعضی وقتا به همین چند جمله اکتفا می کنیم، ولی امان از وقتی که بر کاری اصرار کنیم؛ کسی جلودارمون نیست، انگار فقط من می دونم و بس. اصلا مهم نیست بقیه چی میگن! یعنی هیچ کس حرف من رو نمی فهمه (یعنی متوجه نمیشه!)...
بعضی وقتا در اثر همین اصرارها به اون چیزی که میخوایم، می رسیم. ولی بازم راضی نمیشیم؛ چون اون چیزی که خودمون رو کشتیم که بهش برسیم، براش کلی خیال پردازی کردیم، اصلا اون رویای قشنگ ذهن ما نیست. واقعیت فرسنگ ها با رویای ما فرق داره. اون وقت دوباره انگار که با خدا دعوا داریم، شروع می کنیم به غرولند؛ مگه تو خدا نیستی؟! من بی تجربگی کردم! تو چرا خواسته من رو اجابت کردی؟!!...
یعنی حکایت ما آدما، عجیب حکایتیه. البته من منظورم از گفتن این حرف ها دقیقا اینی نبود که گفتم.(حالا این جمله یعنی چی؟! راستش خودمم خیلی ازش سردرنیاوردم!!) اینا فقط یه مقدمه بود، می خواستم بگم چی می شد همه چیز همون قدر قشنگ بود که تو ذهن ماست؟! همه آدما همونی بودن که ظاهرشون نشون می داد.کاش می شد واقعیت ها رو فریاد زد، می شد تو روی همدیگه وایستیم و همه اون حرفایی رو که از ذهنمون میگذره به زبون بیاریم. شاید این جوری دیگه هیچ رویا یا آرزویی دفن نمی شد، شاید اینطوری می شد خیلی از واقعیت ها رو یه جور دیگه تجربه کرد. مزیت این نوع روبرویی با واقعیت اینه که می تونستیم تلخی رویاهای ذهنمون رو که همیشه شیرینیشو تو افکارمون چشیده بودیم و امکان چشیدن تلخیش وجود نداشت با تمام وجود حس کنیم. شاید اونوقت هیچ وقت حسرت روزا و چیزایی رو که به بهانه رویا بودن از دست دادیم، نمی خوردیم. شاید اینجوری دیگه هیچ وقت رویا نداشتیم، هیچ وقت آرزو نمی کردیم ... کاش ... نمی تونم بگم کاش چی؟! آخه گاهی اوقات هضم واقعیت ها برای بعضی از آدما سخته یا شایدم ما آدما ظرفیت شنیدن هر حرفی رو نداریم. شایدم من بیش از حد محافظه کار و ترسو تشریف دارم و می ترسم از اینکه اون چیزی رو که تو ذهنمه به زبون بیارم...
اصلا بازم میگم؛ حکایت ما آدما حکایت غریبیه، غریب تر از اون چیزی که فکرش رو بکنی. نمی دونم باید چی گفت شاید اگه رویاها وجود نداشتند یا همون طوری که گفتم می شد تلخیشون رو حس کرد دیگه زندگی شیرینی خودش رو از دست می داد... اصلا مگه قراره ما تو زندگی شیرینی رو احساس کنیم، مگه رویاها زندگی رو شیرین تر می کنن؟! وقتی یه چیزی بشه رویات و تو نتونی بهش برسی، بازم میشه اسمش رو گذاشت شیرینی زندگی؟!! اگه قرار نیست تو دنیا شیرینی رو حس کنیم، پس کی قراره تجربش کنیم؟! دیار باقی؟ مگه من برای خودم دیار باقی رو هم تعریف کردم؟! این جمله آخر رو که نوشتم، عجیب به خاطر حرف زدن از رویاهای دنیاییم شرمنده شدم...



تسنیم | سه شنبه 86 اسفند 14 | 11:31 عصر | نظرات []